مامان پریسا اومد خوابگاهمون بعنوان مهمان چند شب بمونه. راستش دیشب خیلی ذوق داشتم! انگار که اصن قراره مامان خودم بیاد. صبح زود رسید خوابگاهمون ولی من اصن متوجه نشدم. بعدشم که با نیلوفر کلاس عکاسی داشتیم و نشد ببینمش چون خواب بود. بعد از کلاس به نیلوفر گفتم خیلی استرس دارم که میخوام مامان نرجسو ببینم. نیلوفر صبح وقتی مامان پریسا اومد بیدار بود. ازش پرسیدم مامانش چه شکلی بود؟ گفت شبیه خود پریسا بود! عاغا وارد اتاقمون که شدم سلام و احوالپرسی و اینا و دست دادیم. خیلی خانم ماه و خوش برخورد و خونگرمی بود. یکم حرف زدیم و من طبق معمول انگار نه انگار که اولین باره میبینمش مشغول حرف شدم! انگار سالها میشناسمش. بعدم باهم نماز خوندیم و پریسا اومد و یا مامانش نهار خوردن.
بعدازظهر همگی نشستیم وسط و انارکرمان و چای شمال خوردیم! چبسید:))
اتفاق جالبی که افتاد و امروزم رو خوشگل کرد شب بود! وقتی سبد میوه ی من تو سلف اون یکی خوابگاه رزرو شده بود و من مجبور بودم برم اونجا و برای همین یکم از مسیر رو با سمیرا رفتم. بعد از گرفتن سبد میوه از سلف برگشتم تو باشگاه پیش سمیرا. برنامه ی باشگاه تابستون خدابیامرز رو هم برداشته بودم که دوباره تمریناتمو شروع کنم. یکم که گذشت یه دختری رو دیدم که لباس تکواندو پوشیده بود. درمورد کلاساش پرسیدم و فهمیدم که بععععله کلاساش تو همین باشگاه برگزار میشه
رو ,خیلی ,مامان ,هم ,تو ,پریسا ,مامان پریسا ,و من ,و اینا ,پریسا اومد ,تا کمربند
درباره این سایت